احتمالاً بارها اسم Hideo Kojima به گوشتان خورده است. فردی که تاثیری انکار نشدنی روی ژانر مخفیکاری گذاشت و خالق یکی از محبوبترین فرنچایزهای صنعت یعنی مجموعه Metal Gear است. پس از چیزی نزدیک به ۳۰ سال کار کردن در شرکت کونامی و ساخت آثاری همچون سری Metal Gear Solid، Zone of Enders و P.T وی از این کمپانی جدا شده و در مدت زمانی کم، استودیوی Kojima Production را تاسیس نمود و در نهایت عنوانی جدید با نام Death Stranding را معرفی و در بازه زمانی کوتاه عرضه کرد. در ادامه با گیم پاس همراه باشید تا به نقد و بررسی این بازی بپردازیم.
داستان
دث استرندینگ داستان آمریکای نابود شده را روایت میکند. آمریکایی که به واسطه موجوداتی از جهان موازی محاصره شده و در نتیجه بخش عظیمی از جمعیت این کشور را از بین بردهاند. در بین خرابیهای باقی مانده، افرادی وجود دارند که موفق شدهاند از بیم خطرات و تهدیدات این موجودات که با عنوان BT یا Beached Thing (استعاره از آبزیانی همچون نهنگ که برای خودکشی به ساخل میآیند) شناخته میشوند در امان بمانند. حال این افراد خود را موظف به بازسازی آمریکا و جهان میدانند.
دیگر خبری از ایالات متحده نیست، چرا که ایالتی باقی نمانده است. همه قوانین تغییر یافته و دنیا توسط قدرتی جدید اداره میشود. در این بین، شخصیت اصلی ماجرا یعنی Sam Porter Bridges با اجرای بازیگر معروف سینما آقای Norman Reedus، به دستور رئیس جمهور وقت این کشور ماموریت پیدا میکند تا چندین شهر و جمعیت باقی مانده را از شرق تا غرب این قاره پهناور به یکدیگر متصل کند، چرا که آنها معتقد هستند که انسانها از پس این بلای بزرگ تنها از طریق ایستادگی و مقاومت در برابر سختی بر خواهند آمد و تنها با انجام این کار است که میتوان یک بار دیگر به طور عادی زندگی کرد.
شاید در نگاه اول این طور به نظر برسد که باز هم با یک داستان تکراری و کلیشهای از دنیای پسا آخرالزمانی طرف هستیم. داستان انتقام، قهرمان سازی و حوادث خارق العاده. دث استرندینگ کاملاً بر خلاف این موضوعات است. در حالی که بازار از عناوین پسا آخرالزمانی تکراری با محوریت نابودی به واسطه بمب یا شیوع ویروس همهگیر اشباع شده است، دث استرندینگ به موضوع بازسازی این دنیا میپردازد. شخصیتها هر یک هویتی کاملاً باورپذیر داشته و حتی پروتاگونیست (نقش اصلی) بازی نیز برخلاف اکثر بازیهای شوتر و اپن ورلد، قهرمانی حرفهای و قاتلی ماهر نیست. وی صرفاً یک باربر ساده بوده که به مرور با قواعد دنیای جدید آشنا میشود و این قضیه در گیمپلی این عنوان نیز نمود پیدا میکند.
البته شایان ذکر است که آخر الزمان در دث استرندینگ حال و هوایی متفاوت نسبت به عناوینی همچون Fallout، Rage یا حتی The Last of Us دارد. به واسطه انفجارهای پیاپی که BTها و تروریستها (از دیگر دشمنان موجود و بسیار خطرناک در دنیای این عنوان) مقصر آن هستند و گذر مدتی نسبتاً زیاد از شروع حوادث، طبیعت درحال باز پس گرفتن این سرزمین از مردم بوده و بیشتر با مراتعی سرسبز، جنگلهای مخوف، رودخانههای خروشان و تعداد بسیار کمی شهر طرف هستیم.
با پیشروی در داستان و آشنا شدن با شخصیتهای جدیدی همچون Cliff (با اجرای Mads Mikkelsen) همچنین Mama، Fragile و… بازیکن در کنار شناختن این افراد، با هویت واقعی سم، علت تصمیم گیریها و پیش زمینه داستانی وی نیز آشنا میشود. پرداخت هر شخصیت به شیوهای کاملاً حرفهای صورت میگیرد. همچون سریالی که در هر قسمت از آن ماجرای یک فرد روایت میشود، در دث استرندینگ نیز هر چپتر مختص آشنایی و درک علت اقدامات افراد مختلف است. وجود تک تک این افراد در داستان DS) Death Stranding) حیاتی است و هیچ شخصیتی، حتی نوزاد همراه سم که در ادامه این نقد به آن میپردازیم، بی هدف خلق نشده است.
اما پیش از پایان دادن به این بخش بد نیست به نکتهای مهم اشاره کنیم. اگر شما نیز جزء آن دسته از افرادی هستید که از پایان نیمه کاره و صدها سؤال باقی مانده از داستان بازی Metal Gear Solid V شاکی بوده یا تصور میکنید که داستان DS نیز به همان صورت نوشته شده، باید بدانید که خوشبختانه این اتفاق هرگز در این عنوان رخ نمیدهد و در عوض بازیکن با یکی از کاملترین خطوط داستانی که هیدئو کوجیما خلق کرده طرف است. DS اثری است که از ابتدا سؤالاتی متعدد برای بازیکن مطرح میکند و تا لحظات پایانی به تک تک آنها پاسخ میدهد و نهایتاً داستان را به شیوهای کامل به پایان میرساند، در نتیجه خبری از حفرههای داستانی نیست.
این مقوله برای اثری که تنها ظرف سه سال تولید و عرضه شده حیرت انگیز است. البته گفتنی است که داستان در DS عاری از اشکال نیست. از ایراداتی که میتوان به قسمت داستانی این اثر گرفت، سادگی سطح نویسندگی آن است. دیالوگهایی که در جریان گیمپلی روایت میشوند عمدتاً ساده بوده و گاهی در برخی از کاتسینها نیز شاهد گفتگوهای شدیداً عجیبی هستیم که حدس میزنیم علت آن برگرفته از ترجمه داستان از زبان ژاپنی به انگلیسی باشد. همچنین روایت کلی داستان از طریق کاتسینها صورت میگیرد که در برخی از موارد مدت زمان این میان پردهها میتواند طولانی شود که ممکن است برای برخی ناخوشایند محسوب شود.
گیم پلی
در نگاه اول این عنوان چیزی به غیر از راه رفتن عادی و تحویل محصولات و تکرار این چرخه را ارائه نمیدهد. در اصل هدف بازی، تحویل محصولات و متصل کردن شهرها به یکدیگر است اما به مرور و با پیشروی بازیکن در داستان، امکانات ویژهای باز میشود که منجر به عمیقتر شدن این تجربه خواهد شد. در ابتدا جا دارد اشاره کنیم که اگر به دنبال تیراندازی، انفجار و صحنههای اکشن هستید، شاید دث استرندینگ انتخاب مناسبی نباشد، اما باید بدانید که تمامی امکانات لازم برای انجام این امور نیز از اواسط بازی به دست بازیکن سپرده میشود.
مکانیزم اصلی این عنوان، حمل و نقل بار و تحویل آن در بهترین شرایط فیزیکی و سریعترین زمان ممکن است. برای این امر باید سم را حدالامکان به بهترین ابزار موجود مجهز کرده و در هنگام عبور از پستی بلندیها و سایر موانع نهایت دقت را به خرج دهید. اما همه چیز به این سادگی نیست. به طور مثال در مواجهه با صخرهها و سطوح ناهموار، باید کفشهای مخصوص و تعدادی کفش زاپاس همراه داشته باشید چرا که اگر سم کفش خود را از دست بدهد، توانایی حرکت سریع را نیز از دست خواهد داد و در نتیجه میزان سلامتی او نیز به مرور کاهش پیدا میکند. درکنار این موارد بازیکن همواره باید مراقب خطرهایی که BTها و انسانها برای وی ایجاد میکنند نیز باشد.
همانطور که گفتیم، BTها موجوداتی هستند که از جهانی دیگر به این دنیا راه یافتهاند و تقریباً هیچ کس در بازی قادر به مشاهده آنها با چشم غیر مسلح نیست. از این رو ابزاری به اسم BB یا Bridge Baby خلق شده که به واسطه قرار دادن یک نوزاد در رحمی مصنوعی، میتوان به حضور این موجودات پی برد. BTها قادر به دیدن افراد نیستن اما به آسانی صدای آنها را میشنوند و درصورتی که فردی را پیدا کنند، در اثر برخورد با وی دچار وقوع انفجاری بزرگ میشوند که آثار این انفجار تا پایان بازی روی نقشه ماندگار میشود. این موضوع هنگامی دردسرساز میشود که بازیکن تصمیم به کشتن یک انسان بگیرد، چرا که اگر جسد افراد را به کوره های مخصوص نبرید و آنها را نسوزانید، BTها به سرعت آنرا پیدا کرده و منجر به وقوع انفجاری عظیم میشوند. بنابراین بازی همواره بازیکن را به دوری از درگیری و فرار از دشمنان تشویق میکند.
در این بین حین مقابله با BTها، Muleها و تروریستها، بازیکن باید هوای BB را نیز داشته باشد چرا که با افزایش میزان خطر و سطح استرس، BB دچار وحشت شده و ممکن است کاربرد خود را از دست بدهد. در نتیجه اگر نتوانید به طور دائم از او مراقبت کنید ممکن است او را تا هنگامی که به یک پناهگاه میرسانید از دست بدهید و اوقات سختتر و بعضاً ترسناکتری را در بازی تجربه کنید. درحالی که دشمنان متعددی در این عنوان وجود دارند اما به جرات میتوان گفت که دشمن اصلی بازیکن، محیط و موانع صعب العبوری است که در اکثر اوقات مجبور به عبور از آنها است.
ابزار متنوعی که در قسمتهای مختلف به کمک بازیکن میآیند منجربه حفظ تازگی گیمپلی و افزایش جذابیت بازی میشوند. شاید در ابتدا کار را با یک طناب و نردبان ساده آغاز کنید اما در ادامه امکاناتی را به دست میآورید که ارزش همه سختیها را داشته است. در کنار این ابزار، بازیکن با ساخت اتوبانی وسیع که از شرق تا غرب نقشه کشیده میشود، میتواند از واسیل نقلیه بازی نیز استفاده کند که امر جا به جایی و حمل بارهای سنگین را سادهتر میکند.
پیشتر اشاره کردیم که در صورت برخورد BTها با انسانها یا اجساد، انفجاری بزرگ رخ میدهد. این اتفاق برای خود سم نیز ممکن است رخ دهد اما مردن در دث استرندینگ به معنای پایان بازی نیست. شما در این اثر هرگز با صفحه Game Over رو به رو نمیشوید، بلکه به واسطه مجازاتی همچون ازدست دادن منابع یا ازبین رفتن بخشی از نقشه بازی متوجه میشوید که باید بیشتر مراقب زنده ماندن و دوری از نبرد باشید.
گرافیک
بهترین بخش دث استرندینگ بخش گرافیکی آن است. کوجیما پروداکشنز با استفاده از موتور گرافیکی دسیما (که پیشتر از آن در ساخت عناوینی همچون Killzone و Horizon Zero Dawn استفاده شده بود) اثری کاملاً چشم نواز و زیبا خلق کرده است. دث استرندینگ روی کنسول پلیاستیشن ۴ پرو در رزولوشن ۴K و با نرخ ۳۰ فریم در ثانیه و روی پلیاستیشن ۴ عادی در حالت ۱۰۸۰p اجرا میشود. ۳۰ فریمی که به جرأت میتوان گفت هرگز افت نمیکند.
درحالی که بازی فاقد چرخه پویای شبانه روز است اما درعوض سیستم آب و هوای پویا دارد. از نکات جالب سیستم آب و هوا، باران Timefall است که با وقوع این بارشها گیاهان نیز به سرعت و به صورت کاملا پویا شروع به رشد و سپس پژمرده شدن و نابودی میکنند. البته گفتنی است که سیستم آب و هوا تنها به بارش برف و باران منتهی نمیشود بلکه وزش باد را نیز باید به آن اضافه کرد چرا که در برخی از نقاط بادهای شدیدی میوزد که میتوانند سختی کار بازیکن را دوچندان کنند.
از آنجایی که تقریبا ۹۰% بازی در محیطهای طبیعی سرسبز و باز واقع شده، بازیکن اکثر اوقات درحال تماشا کردن مناظر دور دست و محیطهایی وسیع است. ساخت این قسمتها در اکثر بازیهای جهان باز برای سازندهها دردسری بزرگ ایجاد میکند چرا که به علت کمبود منابع مجبور هستند تا از کیفیت دورنما بکاهند تا به سخت افزار و عملکرد کلی بازی فشار کمتری وارد شود. اما DS کاملا برخلاف این قضیه عمل کرده و سرتاسر محیط، از قسمتهای نزدیک گرفته تا دورترین کوهها و صخرهها، بهترین کیفیت ممکن را دارد. یکی از دلایل این موضوع، خلوت بودن محیطها در مقایسه با سایر عناوین جهان باز است.
از دیگر مواردی که در قسمت فنی به چشم میخورد، حفظ کیفیت بافتها با وجود وسیع بودن نقشه بازی است. درحالی که این عنوان دارای ۳ نقشه با حال و هوایی کاملاً متفاوت نسبت به یکدیگر است، اما در هر سه میتوان متوجه کیفیت بالا شد. تمامی این موارد را با انیمیشنهای نرم و متنوع ترکیب کنید تا به یکی از جذابترین بازیهای نسل هشتم از نظر گرافیکی برسید. افکتهای متعددی در بخش گرافیکی به کار گرفته شده است. از افکتهای انفجار تا پخش ذرات در هوا و افکت آب که همگی در بالاترین سطح کیفی قرار دارند.
طراحی شخصیتها از دیگر نقاط قوت این بازی به حساب میآید. درحالی که برای تک تک این شخصیتها از مدلها و بازیگرهای واقعی استفاده شده است، اما کیفیت اسکن این افراد به حدی بالا بوده که گاهی اوقات تصور میشود که درحال تماشای یک فیلم واقعی هستیم! سیستم نورپردازی بازی کاملاً ثابت است و به واسطه این امر، محیطها و شخصیتها به بهترین نحو ممکن نمایش داده میشوند. جا دارد از سیستم خارق العاده Facial Animation یا انیمیشن صورتها هنگام صحبت کردن یا انتقال حس شخصیتها نیز یاد کنیم که به بهترین شکل ممکن حس و حال افراد در صحنههای مختلف را به بازیکن منتقل میکنند.
موسیقی و صداگذاری
از دیگر قسمتهای خارق العاده این عنوان بخش موسیقی آن است. در کنار خلق موسیقیهای جدید، در این عنوان شاهد حضور گروههایی همچون Chvrches، The S.L.P. و… هستیم که هر یک با حس و حال خاص خود، لحظاتی فراموش نشدنی را برای بازیکن رقم میزنند. در اکثر مواقع، این موسیقیها هنگامی پخش میشوند که ترکیب آنها با زیباییهای بصری محیط، دچار ایجاد احساس آرامش در بازیکن میشود. از نکات جالب در انتخاب موسیقیهای این عنوان میتوان به نحوه آشنایی کوجیما با یکی از تاثیرگذارترین نوازندگانی که آثار وی را میتوان در این بازی شنید، یعنی گروه Low Roar اشاره کرد.
طبق گفتههای کوجیما، هنگامی که او برای مسافرت کاری به ایسلند سفر کرده بود، از طریق رادیو یکی از آهنگهای این گروه را شنیده و بلافاصله تصمیم میگیرد تا از کار آنها در بازی استفاده کند. در نتیجه به مغازهای برای خرید موسیقیهای این بند محبوب میرود و از همان جا با این افراد آشنا میشود. در اصل سفر به ایسلند و انتخاب این موسیقی در طراحی محیطهای این بازی نیز کمک بسزایی به کوجیما کرده است.
در نهایت پس از موسیقی سراغ صداگذاری و اجرای بازیگران میرویم. همانطور که در ابتدای متن اشاره شد، در این بازی از اجرای بازیگران حرفهای سینما و هالیوود استفاده شده است. شاید بتوان گفت دث استرندینگ یکی از پر ستارهترین بازیهای نسل هشتم به حساب میآید. این بازیگران نه تنها صدای خود، بلکه خصوصیات ظاهری و در برخی از موارد، خصوصیات اخلاقی خود را نیز به شخصیتهای بازی قرض دادهاند.
به طور مثال، کوجیما هنگام خلق شخصیت Cliff متوجه میشود که بازیگر او، یعنی Mads Mikkelsen اهل سیگار کشیدن است، برای همین «کلیف» نیز در این بازی تقریباً در اکثر صحنهها مشغول سیگار کشیدن است. از این قبیل موارد در DS زیاد پیدا میشود. همچنین باید گفت که اجرای تک تک این بازیگران فوق العاده قدرتمند بوده و همه چیز بیشتر از این که حس یک بازی ویدیویی را داشته باشد، حس و حال یک فیلم هالیوودی پر زرق و برق را دارد. یکی از بهترین صداپیشهها را میتوان Tommy Erl Jenkins دانست که در نقش Die-Hard Man ایفای نقش میکند و موفق به خلق ماندگارترین صحنه بازی نیز میشود.
جا دارد اشاره کنیم که افکتهای صوتی به کار گرفته شده در بازی، از صدای وسایل نقلیه تا سلاحهای مختلف، صدای آژیرها و BTها همه و همه در بهترین حالت خود قرار دارند و به غرق شدن بازیکن در فضای بازی کمک میکنند.